جدول جو
جدول جو

معنی دو زانو - جستجوی لغت در جدول جو

دو زانو
قسمتی نشستن و آنرا ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است
تصویری از دو زانو
تصویر دو زانو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم زانو
تصویر هم زانو
کسی که در کنار دیگری و زانوبه زانوی او نشسته باشد، برای مثال دشمنم را بد نمی خواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست (سعدی۲ - ۳۶۱) همنشین، مجاور، همراه، برای مثال دریغا روزگار خوش، که من در جنب میمونت / بدم با بخت هم کاسه، بدم با کام هم زانو (عراقی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دو کس که با هم زانوبه زانو نشینند. (آنندراج). هم نشین:
همزانوی شاه جهان نشسته
در مجلس و در بارگاه و بر خوان.
فرخی.
همچو معشوقی که سالی با تو همزانو شود
ناز را وقت عتابی در میان پیدا کند.
منوچهری.
هرکه او پیش خردمندان به زانو آمده ست
با خردمندان نشاید کردنش همزانوی.
ناصرخسرو.
چو همزانو شوم با غم گریبان را کنم دامن
سر من از سر زانو کند دامن گریبانی.
خاقانی.
من و سایه هم زانو و همنشینی
من وناله همکاسه و هم رضاعی.
خاقانی.
نیست جز اشک کسش هم زانو
نیست جز سایه کسش هم پیوند.
خاقانی.
مجنون چو شنید پیش خواندش
هم زانوی خویشتن نشاندش.
نظامی.
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بیچاره را
این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی من.
سعدی.
، دوست خالص. رفیق. (آنندراج) :
دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین
نصرتش هم زانو و اقبال همروی سرای.
منوچهری.
، شریک. (آنندراج) ، برابر. مساوی
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ فِ)
کاسۀ زانو:
بسکه غواصی دریای تفکر کردم
سر نهان شد چو گهر در صدف زانوها.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
قسمی نشستن و آن را ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است. براکاء. بروکاء. (از یادداشت مؤلف). نشستن آنچنان که ساقها در زیر رانها قرار گیرد و این نوع نشستن ادب راست، مقابل چهارزانو و مربع نشستن. رجوع به چهارزانو و مربع نشستن شود.
- دوزانو زدن، زانو زدن. (آنندراج). خماندن دو زانو روی زمین:
بت پرست حیرت آیینه رویی شد اسیر
کز ادب آیینه در پیشش دوزانو می زند.
جلال اسیر (از آنندراج).
، کنایه است از قرار گرفتن طفیلی یا ناخوانده بر سر سفره و بی رودربایستی شکم از عزا درآوردن: فلان سر سفره دو زانو زد و حالا نخور کی بخور!؟ (یادداشت مؤلف).
- دوزانو نشستن، نشستن چنانکه شتر نشیند، یعنی تا کردن دو ران بر ساق. (یادداشت مؤلف). نوعی از نشستن و آن در قدیم از مراسم ادب بود و زیردستان در نزد بزرگان دوزانو می نشستند و چهارزانو نشستن در خدمت بزرگان بی ادبی به شمار می رفت:
هرکه او پیش چو در مجلس آن خواجه نشست
بردوزانو بود و خواجه مربع برگاه.
فرخی.
و هرگز پیش مادر ننشستی مگر به دوزانو. (قصص الانبیاء ص 203)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو گان
تصویر دو گان
دو نوع، دو جنس: (پس در آن کشتی از هر جانوری دو گان: نری و ماده ای)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کنار دیگری وزانو بزانوی او نشیند همنشین: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)، رفیق دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف زانو
تصویر صدف زانو
کاسه زانو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که مرکب از دو جزو باشد، آنچه که دوبار بکار برند رطل دوگانه، نماز دو رکعتی نماز صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو زبان
تصویر دو زبان
منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس زانو
تصویر پس زانو
پشت زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم زانو
تصویر هم زانو
هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
ثنائيّ اللّغة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
Bilingually
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
de manière bilingue
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
이중 언어로
دیکشنری فارسی به کره ای
دوزبانه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
دو لسانی طریقے سے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
দ্বিভাষিকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
แบบสองภาษา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
kwa lugha mbili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
iki dilli olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
secara bilingual
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
二言語で
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
בשני שפות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
द्विभाषिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
tweetalig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
bilingualmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
bilinguemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
双语地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
dwujęzycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
двомовно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
zweisprachig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
двуязычно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
bilingüemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی